صبر کردند.صبر کردند.باز هم صبر کردند تا خبر رسمیت پیدا کرد.خواندن از روی کاغذ سخت بود ،جه برسد که توی دوربین ها زل بزنند و بگویند.
گفتندخبر تلخ را صبح تیتر اول زدند و به مردم گفتند: سردار حاج قاسم سلیمانی فرمانده سپاه به درجه شهادت رسیدبغض ها ترکیدکاغذها را رها کردندبا اشک چشم گفتند: حاج قاسم مان شهید شدآره حاج قاسم خودمانهمان مرد میدان های جنگاز بیست سالگی شد فرماندهجنگید و گفت فقط برای خدا و امنیت این مردم.با خنده هایش ته دلمان قرص می شدو حال دلمان خوب.با نگاهش کمرمان صاف می شد و سرمان بالا کهاو هستما هم هستیمخبر پیچیداشک ها ریختدل ها لرزیدکسی را از دست دادیم.کسی که برای همه مان کسی بودپست ها و حرف ها نشرپیدا کرد.توی هر دنیایمجازی.مهم نبود ظاهر کسی که می نویسد چه شکلی هستهمه نوشتیماز نبودنش.از داعشنوشتیم و اشک ریختیملا به لای گریه هایمان.لا به لای پست های پر از نبودنشاین بار همه نوشتیم.نوشتیم که:
ما هنوز هستیمایران هنوز هست.او را به ناحق کشتیداما خونش هنوز توی رگ های این سرزمین و مردمش هستو اگر خونش در رگ های مردم سرزمینم به جوش بیایدحتما حالتان بد شد.باید هم بد شود.به خنده ها و حرف های بی سرو ته این چند نفر گوش نسپاریدما تعدادمان زیاد است.
درباره این سایت