این شب ها باید دلبری کردن  را از مجیر یاد بگیریم.

قصه از شب هایی شروع شد که پای حرف های ابوحمزه ثمالی و افتتاح نشست و گفت:

توی اوج بی نیازی هایت دست دوستی را بهم دادی و بهترین رفیقم شد.من هم گناه کردم  و بین تمام خطاهایم باز لیست آرزوها و 

دعاهایم را نشانت دادم و پای غفار الذنوب بودنت را به میان کشیدم.برای مردم گفتم که میدانستید وقتی دری را به رویت باز کن هیچکس

نمی تواند ببندد،بعد ته دلم یک یا ستار العیوب گفتم و بلند گفتم اگر انداختمان وسط اتش جهنم بلند میگوییم میدانستی چقدر دوستت دارم.

و حالا این شب ها ،درست وقتی ماه به کمرکشش رسیده چهار زانو جلوی خدا می نشیند و میگوید:

یا رازقیا مونسیا شافییا صمدیا رحمن.

آتش جهنمت برایم خیلی سنگین است.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

برای تو گر تو گناه من شوی توبه نمی کنم ز تو جورواجور NASSER SIRJANI صادق صادقی دات آی آر Azerbaijan xalq mahnilari بررسی بازی death stranding تأملات تربیتی یک فعال تشکلی Tammy