پیرمرد خمیده و آرامی بود.توی مترو دستگیره های دو هزار تومانی می فروخت. زن عصبانی و خسته وارد واگن شد و به پیرمرد گفت:

جمع کن این بساطت را با این چرخکت هی این وسط راه می روی و گدایی میکنی.

نگاه پیرمرد با کف پوش های کف واگن گره خورد و صدای شکستنش را از توی نگاهش شنیدم.

دختر جوانی گفت: پدر جان کار شما حلال هست و جای پدربزرگ ما هستید و افتخار دارد کسب حلال

بقیه مسافرها انگار منتظر یک تکان بودند و سراغ دستگیره های پیرمرد رفتند.پیرمرد انگار جان تازه ای در جانش نشست و گفت: خانم ها 

دستگیره جفتی دو هزارتومان.

مترو به ایستگاه بعدی رسید و موقع پیاده شدن پیرمرد به خانم عصبانی گفت: تو هم دو جفت دستگیره صلواتی بردار تا از من دلخور نباشی

پای غرور درمیان بود یا خجالت که زن رویش را سمت پیرمرد نکرد؟!


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

اسپايکا chinanet.parsablog.com upnama2019 دانلود آهنگ مجله درمان زخم ناخدای عشق ریزش مو آموزشگاه عفت و معراج خوی ازهردری سخنی -غدیر خم-خطابه غدیر